کد مطلب:133234 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:206

خطبه ی امام در فرود به کربلا
امام علیه السلام، به ترتیبی كه دیدیم، بطور اجبار در كربلا فرود آمد و بلافاصله برای یاران خویش پس از حمد و ثنای الهی چنین خطبه خواند:

«همان گونه كه می بینید كار ما به اینجا كشیده. دنیا دگرگون شده و به زشتی گراییده و خوبیهای آن رفته است. از دنیا، ته مانده ای بیش به مانند مانده ی آب در ته ظرف باقی نمانده و این زندگی ننگین، هم چون چراگاهی ماند كه وبا گرفته باشد.»


«ألا ترون إالی الحق لا یعمل به والی الباطل لا یتناهی عنه، لیرغب المومن فی لقاء ربه حقا فانی لا أری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما»

«مگر نمی بینید به حق عمل نمی شود و از باطل بازنمی ایستند؟ راستی باید مؤمن راغب به لقای پروردگار خویش باشد، راستی كه من مرگ را جز رستگاری و زندگی با ستمكاران را جز بیچارگی نبینم.»

و باز فرمود:

«مردم بندگان دنیایند و دین بر سر زبانشان افتاده است؛ مادام كه زندگیشان رو به راه است، دور دین را می گیرند؛ ولی آنگاه كه بلا احاطه شان كرد، دینداران كم شوند.»

از خطبه ی بالا چنین برمی آید كه امام علیه السلام در یك تأثر روحی به سر می برد. از بی وفایی دنیا سخن می گوید؛ از اینكه در محیطی قرار گرفته كه به حق عمل نمی شود و مردم به دنبال باطل می روند، رنج می برد و سخن از رغبت به لقای پروردگار و مرگ سعادتمندانه می گوید. در این كلمات ایده ی او فراموش نشده و تأثرات او نیز عجین با ایده و عقیده است.

این گفته، بدان معنی است كه امام علیه السلام از اینكه گرفتار شده و سرنوشت خطرناكی در پیش دارد، و به طوری كه از لحن كلام او استنباط می شود - متأثر است؛ ولی نه از آن رو كه كشته می شود، بلكه تأثر او از این ناحیه است كه چرا باید او را به جرم طرفداری از حق و مبارزه با باطل بكشند و فریاد حق طلبانه اش را خاموش كنند. او از برخورد با چنین محیطی بسیار رنج می برد و متأثر می شود؛ بحدی كه میل دارد بمیرد و این اوضاع نكبت بار را نبیند و بدین ترتیب شوق و عشق با تأثر و تألم، راحتی و خوشی، با ناراحتی و ناخوشی در روح بزرگ امام علیه السلام به هم آمیخته است.

آمیختگی سوز و گداز، گریه و شادی در حوادث كربلا لحظه به لحظه بیشتر می شود و مردی كه نمونه اعلای عواطف انسانی است، از سرنوشت ناگوار خاندان خویش بشدت منقلب است و به حكم عاطفه به زن و فرزند و خواهر و برادرش بحد اعلا علاقه و محبت دارد و در عین حال، روحیه اش را به ابدیت پیوند زده و از همه ی این آلام روحی و تأثرات قلبی با خدا سخن می گوید. در آینده، مناظر بیشتری از این حالات خواهیم دید.


... هر چه به فاجعه ی كربلا نزدیكتر می شویم، روحیه ها، انگیزه ها و ایده های طرفین، بیشتر نمودار می گردد، و ما اینك صحنه های این ماجرای پرشور را فهرست وار از نظر می گذرانیم. در این صحنه ها روحیات طرف مقابل را بدین ترتیب ملاحظه می كنیم:

- وقتی به عمر سعد پیشنهاد رفتن به كربلا شد، وی در كشاكش روحیات و افكار متضاد خویش قرار گرفت و می گفت: «نمی دانم از ملك ری كه آرزوی من است دست بردارم و یا گناه قتل حسین علیه السلام را به گردن گیرم» و سرانجام تسلیم روحیه جاه طلبانه خود شد.

- مردم دیلم، بر یزید شوریده بودند و عمر بن سعد مأمور بود با چهار هزار سرباز برای سركوبی ایشان رود و آنگاه حاكم ری گردد. در این بین، پیشنهاد رفتن به كربلا به او شد و سربازان را به زور همراه او كردند. سپاهیان به طور پنهانی از لشكر كناره گیری می كردند و به كوفه بازمی گشتند. عبیدالله كه از جریان مطلع شد، یكی از سربازان مختلف را گردن زد و دیگران از ترس به لشكر بازگشتند. [1] .

- عمر بن سعد در كربلا، پس از آنكه پیام مسالمت آمیز امام را دایر بر اینكه طبق دعوت آمده و حاضر است بازگردد، دریافت كرد، گفت: امیدوارم خدا مرا از جنگ با او معاف دارد و جریان را طی نامه ای به ابن زیاد گزارش كرد.

- پس از ملاقات محرمانه ای كه شبانه بین او و امام، طبق پیشنهاد امام صورت گرفت و بسیار طول كشید، وی به ابن زیاد نوشت: خدا آتش فتنه را خاموش كرد و امر این امت اصلاح گردید. حسین علیه السلام حاضر شده یا برگردد، یا به یكی از سر حدات رود و یا به شام رود و با یزید مذاكره كند.

- وقتی شمر به كربلا آمد و مأموریت جنگی آورد، ابن سعد به او گفت: وای بر تو! خانه ات خراب! دستت بسته باد! تو نگذاشتی و كار را خراب كردی! ما می خواستیم كار، به صلح پایان پذیرد. به خدا حسین علیه السلام همان روحیه پدرش را


دارد و تسلیم نمی شود.

- همین شخص عصر تاسوعا به لشكریان فریاد زد: «یا خیل الله! اركبی! و بالجنة ابشری!» لشكر خدا سوار شوید و به بهشت بشارت دهید.

- همین شخص، روز عاشورا با تیراندازی خود، جنگ را شروع كرد و گفت: شاهد باشید اولین كسی كه تیر انداخت، من بودم!

- پس از پایان ماجرا، وقتی ابن سعد از پیش ابن زیاد بازگشت، گفت: هیچ كس مثل من به منزل نمی رود! من از ابن زیاد فاسق ظالم فاجر پیروی كردم و قرابت را بریدم و حاكم عادل را نافرمانی نمودم!

- روز عاشورا وقتی شمر دید دور خیام آتش برافروخته اند، خطاب به امام علیه السلام گفت: حسین! پیش از قیامت به آتش شتاب كردی؟ امام فرمود: پسر زن بز چران! تو سزاوارتری برای آتش. «بریر» خواست او را بكشد، امام منعش كرد و فرمود: ابتدا به جنگ نمی كنم.

- وقتی امام فرمود: متعرض حرم من نشوید، شمر گفت: از حرم او دور شوید كه او «كفو كریمی» است یعنی یار وفادار بزرگواری است.

- مردی پس از بستن شریعه فرات فریاد زد: حسین! ببین آب مثل شكم ماهی موج می زند. به خدا یك قطره به تو نمی دهیم تا از تشگنی بمیری.

- شب عاشورا امام این آیه را می خواند:

«ما كان الله لیذر المومنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب» [2] .

خدا مومنین را همین طوری كه هستند به خود وا نمی گذارد تا آنكه نا پاك را از پاك جدا سازد.

مردی از لشكریان ابن سعد فریاد زد: به پروردگار كعبه كه ما پاكیزگانیم و از شما امتیاز یافته ایم.

- «قیس بن اشعث» در جواب او گفت: به خدا نمی فهمیم تو چه می گویی؟ به حكم پسر عمت فرود آی.


- ابن زیاد نوشت: آب را بر حسین علیه السلام ببند، همان گونه كه بر تقی زكی، عثمان، بستند.

- خولی كه خواست دست به گناه قتل امام علیه السلام زند، لرزید و عقب رفت. شمر گفت: خدا دستت را بشكند، چرا می لرزی؟ و خود آن فجیعه را انجام داد.

- سنان یا شمر به در خیمه ی ابن سعد آمد و گفت:



اوفر ركابی فضة و ذهبا

انی قتلت السید المحجبا



قتلت خیر الناس اما وابا

و خیرهم اذ ینسبون نسبا



یعنی: ركاب مرا پر از طلا و نقره كن كه من سرور بزرگی را كشتم. كسی را كشتم كه نسب پدر و مادرش از همه بهتر بود.

ابن سعد گفت: مگر دیوانه ای، اگر ابن زیاد این حرف را از تو بشنود تو را می كشد [3] .

- پس از پایان ماجرا، از زنان و دختران با زور و خشونت لباس می بردند و ریخته بودند كه امام علی بن الحسین علیه السلام را بكشند.

حمید بن مسلم می گوید: من آنها را پراكنده كردم، عمر سعد رسید. زن ها به گریه و زاری پرداختند. وی دستور داد كسی داخل خیمه ها نشود، هر چه گرفته اند پس دهند و عده ای را برای حفاظت خیمه ها موكل ساخت.

... چند گزارش كوتاه و پراكنده ی بالا، نموداری از روحیات متشنج، مضطرب، تند و خشن، بی اساس و بی منطق فرماندهان و سربازان خصم است. در آنچه خواندیم، یك بار هم سخن منطقی و مستدلی و یا عمل عاقلانه و با رویه ای ملاحظه نمی كنیم. چرا، گاهی به وجدان های فروكوفته ای دست می یابیم كه ناخود آگاه، گرد و غبار و تعصب را كنار زده، و جلوه ی كم فروغی دارد! این جلوه های كم فروغ، از ابن سعد كه سابقه ی خانوادگی اسلامی دارد و بزرگزاده است، چندان مورد اعجاب نیست؛ ولی از كسانی مثل شمر و سنان باعث تعجب است. چنین


تصور می كنیم كه این اشعه، قوی و نیرومند از روح بزرگ و ملكوتی امام بود كه حتی تاریكترین دلها را، مجذوب می كرد.

در گزارش های مربوط به ابن سعد می خوانیم كه وی پس از آن همه تردید و دو دلی و آن همه تلاش برای خاموش كردن آتش فتنه، وقتی كه تصمیم بر جنگ می گیرد، لشكر خود را «لشكر خدا» خطاب می كند و به بهشت بشارت می دهد! او، این چنین به خودش دروغ می گوید! و وجدانش را آلوده و ناپاك می كند! و بطور تصنعی، می خواهد ندای وجدانش را خاموش كند ولی در گزارش های مربوط به شمر، قضیه بر عكس است: او از اول تند و خشن است؛ ولی پس از پایان ماجرا، تكانی می خورد و اندكی متوجه می شود؛ ولی این توجه بسیار كوتاه و زودگذر است.

در گزارش های دیگران می خوانیم كه با آشفتگی و تندی، فحش و ناسزا می دهند و هو و جنجال می كنند. عوامل جمع آوری سپاه را نیز از پیش دانستیم و فهمیدیم كه كارگردانان، مردم بی هدف و بی رویه را به آن صحنه فجیع كشانیدند.

عجیب نیست مردمی كه با چنین روحیه های متزلزل و بی ایمان و بی منطق به صحنه ی پیكار كربلا آمده اند، تاب مقاومت با مردم با ایمان و روشندل و مصممی كه به قول ابن سعد از مرگ باكی ندارند و راه و هدفشان مثل آفتاب روشن است، نداشته باشند. اینان در هر قدم می لرزند و ناراحتی وجدان دارند؛ ولی مردمان با ایمان، هر چه قدم نزدیكتر می نهند، قویتر و مصممتر می شوند.

... و اینك با مطالعه ی خطبه ها و گفتگوهای شب و روز عاشورا با روحیه، انگیزه و ایده ی امام علیه السلام و یارانش در عرصه ی جنگ آشنا می شویم:

علی بن الحسین علیه السلام می گوید: شب عاشورا من مریض بودم؛ خود را به نزدیك پدر رساندم، ببینم چه می گوید. وی در خطبه ی خود چنین گفت:

«خدا را بهترین ستایش ها كنم و در سستی و سختی شكر گزارم. خدایا؟ ترا حمد گویم كه ما را به نبوت گرامی داشتی و قرآن به ما آموختی و در دین، فقیهمان كردی و به


ما چشم و گوش و دل دادی.

خدایا ما را از شكرگزاران گردان، من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خاندانی نیكوكارتر و پیونددارتر از خاندان خود ندیدم. خدا به شما جزای خیر دهد. من گمان نمی كنم روز دیگری داشته باشیم. به شما اجازه دادم. همگی دستتان باز است، بروید. از طرف ما مانعی نیست. پیمانی با شما ندارم. شب فرا رسیده حركت كنید.»

عباس و دیگر فامیل او چنین گفتند:

ما چنین نكنیم. بعد از تو بمانیم؟ خدا نكند چنین روزی را ببنیم.

به فرزندان عقیل گفت: مسلم برای شما بس است، بروید. گفتند:

«سبحان الله! مردم چه می گویند؟ و ما به جواب چه بگوییم، بگوییم: ما سرور و بزرگتر و بهترین عموزادگان خود را رها كردیم و همراه آنها تیر و نیزه و شمشیر نزدیم و ندانستیم كه با آنها چه كردند؟ به خدا ما چنین نمی كنیم، ما خودمان و مال و خاندانمان را فدای تو می كنیم و تا به جایگاه شما وارد شویم. زندگی بعد از تو را خدا زشت كند!»

«مسلم بن عوسجه» برخاست و گفت:

«ما دور تو را خالی گذاریم؟ آنگاه در ادای حق تو پیش خدا چه عذری بریم؟ هان كه به خدا نیزه ام در سینه ی اینان فرونبرم و با شمشیرشان نزنم دسته شمشیر بر دستم بر جای نخواهد ماند، و اگر بی اسلحه شوم، بدانها سنگ خواهم زد. به خدا ما از تو جدا نمی شویم تا خدا بداند ما سفارش پیغمبر صلی الله علیه و آله را درباره تو حفظ كردیم. به خدا اگر بدانم هفتاد بار كشته و زنده و سوزانده می شوم، از تو جدا نمی شوم تا در برابر تو بمیرم. حالا كه یك مرگ بیشتر نیست، چگونه چنین نكنم؟!، این كرامتی است كه هیچ گاه از بین نرود.»

زهیر برخاست و گفت:

«من دوست دارم هزار بار كشته و زنده شوم و خدا بدین وسیله جان تو و جوانان اهل بیت تو را از كشتن برهاند.»

اصحاب دیگر نیز هر كدام سخنانی بدین مضامین گفتند. امام علیه السلام، به خواهر خود كه بسیار بی تابی می كرد و بی هوش در افتاده بود، آب پاشید و به او چنین فرمود:


«خواهرم! تقوای الهی پیشه كن و به عزای الهی خو گیر و بدان كه اهل زمین می میرند و اهل آسمان باقی نمی مانند و همه چیز جز خدایی كه خلق را به قدرت خود آفریده، از بین می رود و آنگاه خدا همه را مبعوث می كند و بازگشت می دهد، خدا فرد است و واحد، جدم، پدرم، مادرم، برادرم، همگی بهتر از من بودند من و هر مسلمانی، باید از رسول خدا صلی الله علیه و آله سرمشق گیریم. خواهرم! به تو سوگند می دهم و خواهش می كنم و سوگند را از راستی اجرا كنی، وقتی من كشته شدم، گریبان مدر و رخسار مخراشان و فریاد «ویلی» و «ثبور» مزن.»

در صبح عاشورا به نقل علی بن الحسین علیه السلام، امام علیه السلام چنین دعا كرد:

«خدایا تو در هر پیشامد ناگواری مایه ی اطمینان و در هر سختی ای امید و در هر كاری كه برای من پیش آمد كند، پایگاه وثوق و سرمایه ی منی، چه نگرانی ها كه دل از آن سست گشته و چاره ی آن كم گشته و دوستان واگذاشته اند و دشمنان شماتت كرده اند؛ ولی من آن را پیش تو آوردم و شكایت آن را به تو كردم. از همه رو گردان و به تو راغب بودم. تو نگرانی ها را بر طرف كردی و غم دل گشودی. پس تو سرپرست همه ی نعمت ها و دارنده ی همه ی خوبی ها و منت های رغبت ها و مقصدهایی.»

امام علیه السلام، پس از تنظیم اردوی خویش، سوار بر اسب شد و خطاب به مردم چنین گفت:

«ای مردم! گفتارم را بشنوید و شتاب نكنید تا شما را به آنچه سزاوار است راجع به من عمل كنید، موعظه كنم تا دیگر عذری برای شما باقی نگذارم؛ اگر به انصاف گراییدید كه سعادتمند شده اید و اگر انصاف ندادید رأی خود را ببینید.

وی آنگاه حمد و ثنای الهی گفت و خویش را معرفی كرد و چهار تن از لشكریان را كه برای او نامه نوشته بودند؛ به اسم، خطاب فرمود و در پاسخ یكی از آنها (قیس) كه گفت: ما نمی فهیم چه می گویی به حكم پسر عمت فرود آی، فرمود:

«لا و الله لا اعطیكم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید.»

«نه به خدا، به ذلت دست بشما ندهم و چون بندگان فرار ننمایم.»

و آنگاه فریاد زد:

«عباد الله! انی عذت بربی و ربكم ان ترجمون و انی عذت بربی و ربكم من كل متكبر


لا یومن بیم الحساب...» [4] .

«بندگان خدا! من به پروردگار خودم و شما پناه می برم از اینكه سنگبارانم كنید و پناه می برم از هر آدم متكبری كه ایمان به روز قیامت ندارد.»

وی طی خطابه دیگری خود را معرفی كرد و در پایان گفت:

«به خدا هیچ كدام از آنچه را از من خواهند، اجابت نكنم تا آغشته به خون، خدا را ملاقات كنم.»

او در ضمن خطابه دیگری چنین گفت:

«مردم! بدانید، دنیا خانه فنا و زوال است. اهل دنیا پیوسته از حالی به حال دیگر گردند. مردم! شما با اسلام آشنا شدید و قرآن خواندید و دانستید كه محمد صلی الله علیه و آله رسول خداست؛ ولی اینك به پا خاسته اید كه از سر ظلم و دشمنی، فرزندش را بكشند.»

وی آنگاه رو به اصحاب خود كرد و فرمود:

«[ان القوم] استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذكر الله اولئك حزب الشیطان ألا ان حزب الشیطان هم الخاسرون»! [5] .

بر این جماعت، شیطان غلبه كرده و از یاد خداشان برده، اینان حزب شیطانند و حزب شیطان زیانكارانند.

و بعد خطاب به مردم این اشعار را خواند:



تعدیتم یا شر قوم ببغیكم

و خالفتموا فینا النبی محمدا



أما كان خیر الخلق أوصاكم بنا

أما كان جدی خیرة الله احمدا



أما كانت الزهراء امی و والدی

علی اخو خیر الانام المسدد!



لعنتم و اخزیتم بما قد جنیتم

ستصلون نارا حرها قد توقدا



«ای مردمی كه از همه بدترید! از سر دشمنی بر ما تعدی كرده و در مورد ما با پیغمبر صلی الله علیه و آله مخالفت كردید. بهترین مردم (پیغمبر صلی الله علیه و آله) وصیت ما را به شما نكردند؟ جد من برگزیده ی خدا احمد صلی الله علیه و آله نبود؟ مادر من زهرا علیهاالسلام و پدرم علی علیه السلام نیست كه بهترین مردم درستكار بود؟ شما لعنت شدید و رسوا گشتید و به واسطه ی این جنایاتی كه


كردید، به زودی در آتش فروزنده ی جهنم خواهید افتاد.»

وی آنگاه كه لشكر احاطه اش كردند، چنین خطبه خواند:

«هلاكت و بدبختی نصیب شما باد ای جماعت! شما سرگشته و حیران، ما را به كمك خود خواندید و ما هم برای ادای وظیفه آماده ی فریادرسی شما شدیم؛ ولی اینك شمشیرهایی كه در دست دارید، به روی ما كشیده اید و آتشی را كه ما برای دشمن شما و خودمان روشن كرده بودیم، برای ما افروختید! شما بدین ترتیب، دشمن دوستان خود شدید و بر ضد آنان به دستیاری دشمنان پرداختید، بدون اینكه اینان عدل و دادی در بین شما منتشر كرده باشند و یا آرزوی شما در مورد آنان تحقق یافته باشد؛ مگر آنكه مقداری از مال حرام دنیا را به شما دادند و روزی پستی به شما خورانیدند بی آنكه ما چیز تازه ای پدید آورده باشیم و یا در رأی خویش به خطا رفته و ضعیف شده باشیم. چرا عذاب ها و ویلها برای شما نباشد؟ كه ما را ناخوش داشتید و تركمان كردید.

روی شما زشت باد...! شما یاغیان امت و وامانده های احزاب هستید كه قرآن را به دور افكندید و پیرو شیطان شدید و در دار و دسته ی گنهكاران گشتید و كتاب خدا را تحریف كرید و راه و رسم پیغمبر صلی الله علیه و آله را خاموش نمودید و اولاد انبیاء را كشتید. اولاد زنا را به نسبت خویش ملحق كردید و مومنین را آزار دادید و پیشوایان مسخره چیها شما را به فریادرس خواندند «الذین جعلوا القرآن عضین» [6] ؛ آنهایند كه قرآن را پاره پاره كردند. شما به فرزند حرب (ابوسفیان) و پیروان او اعتماد می كنید و ما را یاری نمی كنید؟ آری بی وفایی در بین شما شایسته است. عروق شما با آن روییده و اصل و فرع شما آن را به ارث برده و دل های شما بر آن استوار شده و سینه هاتان در پرده مانده و در نتیجه شما به صورت كمان تیراندازان و منبع نان خوردن غاصبین درآمدید.

هان! كه لعنت خدا بر پیمان شكنانی كه پس از مؤكد ساختن پیمان، در حالی كه خدا را بر آن شاهد گرفته اند، پیمان می شكنند. به خدا سوگند كه شما آنهایید! هان كه زنازاده ی پسر زنازاده، مرا بین دو چیز مخیر كرده: یا شمشیر كشیم و یا به ذلت تن بدهیم. هیهات! من به پستی تن ندهم؛ این كار را خدا و رسول ابا دارند؛ پدران و مادران پاك و پاكیزه، دماغ های با حمیت و جان های سربلند نمی پذیرد كه پیروی لئیمان را


ترجیح دهیم بر آنكه كه چون بزرگواران از پای درآییم.

هان! كه عذر شما را برطرف كردم و شما را ترساندم و با همین عده ی كم با شما به جنگ خواهم پرداخت.»

وی آنگاه این اشعار را خواند:



فان نغلب فغلابون قدما [7]

و ان نهزم فغیر مهزمینا



و ما ان طبنا جبن و لكن

منایانا و دولة آخرینا



اذا ما الموت رفع عن الناس

كلا كله اناخ بآخرینا



فافنی ذلكم سروات قومی

كما افنی القرون الاولینا



فلو خلد الملوك اذا خلدنا

و لو بقی الكرام اذا بقینا



فقل للشامتین بنا افیقوا

سیلقی الشامتون كما لقینا



یعنی: «ما اگر غلبه كنیم، كه از قدیم همیشه غالب بوده ایم و اگر شكست خوردیم، در حقیقت شكست نخورده ایم، ما عادت به ترس نداریم؛ ولی ما باید بمیریم كه دیگران به دولت برسند!

هر گاه مرگ سینه خود را از یك عده مردم بردارد، به دیگران می اندازد.

همین مرگ، بزرگان قوم مرا از بین برد؛ كما اینكه نسل های پیشین را از بین برد.

اگر پادشاهان جاوید می ماندند، ما هم جاوید می ماندیم و اگر بزرگواران بقا می یافتند، ما هم می یافتیم.

به شماتت گران ما بگو به هوش آیید كه شماتت گران به همان رسند كه ما رسیدیم.

وی در پایان خطبه ی خود پیش بینی كرد كه به اندك زمان، چرخ عوض می شود و همگی به مجازات خواهند رسید و در پایان به آنان نفرین كرد و خطبه ی خود را چنین پایان داد.

«ربنا علیك توكلنا و الیك انبنا و الیك المصیر»

امام علیه السلام وقتی تصمیم به جنگ گرفت، چنین رجز خواند:



انا ابن علی الطهر من آل هاشم

كفانی بهذا مفخرا حین أفخر



وجدی رسول الله اكرم من مشی

و نحن سراج الله فی الخلق یزهر




امام علیه السلام وقتی می جنگید، چنین رجز می خواند:



كفرا القوم و قدما رغبوا

عن ثواب الله رب الثقلین



قتل القوم علیا وابنه

حسن الخیر كریم الطرفین



یعنی: این جمعیت كافر شده و از قدیم از ثواب خدا رو گردان شده اند. این جمعیت علی علیه السلام و پسرش حسن علیه السلام را كه مرد خوب و از طرف پدر و مادر بزرگوار بود، كشتند.

امام در این رجز تاریخچه ای از مبارزات گذشته و فضایل پدرش بر شمرده است.

وی در یك حمله چنین رجز خواند:



القتل اولی من ركوب العار

و العار اولی من دخول النار



و در حمله ی دیگر چنین رجز خواند:



انا الحسین بن علی

آلیت ان لا انثی



احمی عیالات ابی،

امضی علی دین النبی [8] .



بطوری كه ملاحظه می كنیم خطبه ها و رجزهای امام، مشحون از استدلال و منطق، وعظ و اندرز و حاكی از دلی مطمئن و آرام، روحی بلند و نیرومند و مشتمل بر بسیاری از حقایق و واقعیات است.

این كلمات، ترواش روح بزرگی است كه از عشق به خدا و ابدیت آكنده و از گمراهی ها و تیرگی ها، ظلم ها و ظلمت ها، سقوط و انحطاطهای آدمیان آزرده است. روحی بزرگ كه در جایگاه بلند خود بر تمام ارواح و نفوس، مسیطر و مسلط است.

تطبیق محتوای این كلمات با آنچه از افكار و اندیشه های امام علیه السلام در صفحات گذشته ی كتاب خواندیم، برای ما روشن می كند كه اندیشه ها، آرمانها، ایده ها و انگیزه های امام علیه السلام در تمام دوران و تا پایان زندگی، پیوسته، از طهارت و عزت، روشن بینی و بلند اندیشی برخوردار بوده است. آنچه از هیجانات روحی او در


عرصه ی كربلا در خطبه هایش منعكس شده، جزء به جزء، با آنچه سابقا از او دیده ایم منطبق است.

این مقتضای روح مردان بزرگی است كه با حقیقت عالم پیوند دارند و در گفتار و كردار خویش از حقیقت عالم جدا نشده اند. اینان پیوسته در نور حركت می كنند و چون از ناموس عالم جدا نیستند، هیچ گاه متزلزل و مردد نمی شوند. به جهان پیوسته اند و از زبان جهان سخن می گویند.

و چون حقیقت یكی است و جهان، یك واقعیت بیش ندارد - یعنی هر چه هست همانست كه هست و هیچ گاه دگرگون نمی شود - اینان نیز كه نماینده ی واقعیت جهان و زبان گویای آنند، هیچگاه در ایده و عقیده دگرگونی ندارند، اینان از مرگ نمی هراسند چون با حق پیوند دارند و می دانند كه در عالم گم نمی شوند.

ولی آنان كه به خود دروغ می گویند و وجدان خویش را سركوب می كنند و شرافت انسانی را به ثمن بخس می فروشند، به دست خود، رشته ی خود را از عالم می برند و چون به جایی پیوستگی ندارند، پیوسته در لرز و هراس و ترس و وحشت و اضطراب و سرگردانی به سر می برند. هر گام را با دو دلی برمی دارند و بیش از هر چیز از مرگ می ترسند؛ زیرا هستی خود را در گرو زندگی تاریك خویش می بینند.

نمونه های كامل این دو روحیه را ما در پیكار كربلا: در امام و یاران او و نیز در دشمنان او به خوبی مشاهده می كنیم.

در گذشته، نمونه ای از اظهارات یاران امام كه حاكی از ایمان و استقامت و روشندلی آنان بود، ذكر كردیم؛ در عین حال، لازم است وضع روحی و كلمات آنها را در روز كربلا نیز مشاهده كنیم؛ ولی به منظور اجتناب از طول كلام، نخست روحیه ی منقلب و كلمات پرشور «حر بن یزید ریاحی» - كه حالت استثنایی دارد و از دو جهت در بحث ما مورد استفاده قرار می گیرد بررسی می كنیم.

حر را از پیش به ادب و نرم خویی شناختیم و لذا اینك او را مستعد دریافت حقیقت می یابیم و ملاحظه می كنیم كه وی چگونه به جمع حقیقت می پیوندد و با


یك جهش كه تا پایان جهان، تحسین آزاد مردان گیتی را برانگیخته است، خویش را به نماینده ی تمام نمای حقیقت تسلیم می كند.

وه! كه شور دلاویز و دل انگیز است آن دقایق روحانی كه حر بن یزید را از ظلمت به نور آورد و از وحشت و اضطراب به اطمینان و آرامش كشاند و او را از آن همه رنج و عذاب وجدان رهایی بخشود!

وی پس از توبه و گفتگوهای معروفی كه بین او و امام علیه السلام صورت گرفت، خطاب به مردم چنین گفت:

«ای اهل كوفه! مادرتان به عزاتان نشیند و برایتان بگرید. شما این بنده ی صالح را دعوت كردید؛ ولی حالا كه آمده، به حال خود گذاشتید؛ در حالی كه بدین خیال بودید كه در راه او به جنگ پردازید و اینك به او نیرنگ زده اید كه او را بكشید؛ او را بازداشت كرده و گریبانگیرش شده و از هر طرف دورش را گرفتید كه نتواند به این شهرهای عریض خدا رود...»

وی آنگاه از عطش اهل بیت، سخن گفت و گفتار خود را چنین خاتمه داد:

«بئسما خلفتم محمدا صلی الله علیه و آله فی ذریته لاسقاكم الله یوم الظمأ»

«پس از محمد صلی الله علیه و آله با دومان او بد كردید! خدا به روز تشنگی، سیرابتان نكند.»

بطوری كه گفتیم، همه ی لشكریان، دچار كشاكش روحی بودند؛ ولی فقط حر و چند تن دیگر بود: كه از این معركه سربلند بیرون آمدند و شب یا روز عاشورا به امام علیه السلام پیوستند. عمل اینان، در عین اینكه از آزادگی و وجدان بیدارشان حكایت دارد، بطور دقیق نموداری از آشفتگی روحی لشكریان ابن سعد است. اینان بدین ترتیب مجسم می كنند كه همگی فرماندهان و سربازان در اضطراب و التهابند؛ هر چند بر اثر سستی و دون همتی به آنچه در اندرونشان می گذرد، اعتنا نمی كنند و به ندای وجدان پاسخ نمی گویند.

آری: حر، پیام وجدان سركوب شده ی هم مسلكان گذشته خویش بود كه تا پایان جهان به گوش جهانیان رسید. وی مانند همه ی یاران امام علیه السلام، به معنی واقعی كلمه «حر» بود؛ این مرد آزاده و همرزمان پیكار جوی او، مردان خود ساخته ای بودند، كه با فداكاری ها و جانبازی های خویش، «حریت» را عملا تفسیر كردند.


اینان همگی در نور حركت می كردند و راهشان را روشن می دیدند و هیچ گونه اضطراب و دغدغه نداشتند.

مورد دیگر «وهب» است، شنیده ایم كه او پس از پیكار، به حضور مادر شتافت و گفت: از من راضی شدی؟ گفت: نه مگر آنكه در برابر امام علیه السلام كشته شوی. وی كه تازه ازدواج كرده بود و بیش از هفده روز از عروسی او نمی گذشت با همسر خود در این باره سخن گفت؛ خانم جوان، او را به بهشت بشارت داد.

مورد دیگر: به «محمد بن بشیر حضرمی» خبر رسید، پسرش را در «ری» اسیر كرده اند؛ امام علیه السلام به او گفت می خواهی برو. گفت: اگر جانوران بدنم را بدرند؛ دست از تو برنمی دارم!

یاران امام علیه السلام همه، بدین گونه بودند و از این رو است كه ما می گوییم انقلاب كربلا، از عناصر اصیل و ممتاز انسانی برخوردار بوده است. باید به جرأت گفت: پیكار كربلا، در جهادهای دینی نیز بی نظیر بوده است؛ زیرا در جنگ های مذهبی ای كه فی المثل پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام انجام می دادند، هر چه بود ایده ها و عقیده ها را در برابر هم صف آرایی می كرد. طرفین دعوا، روی اصولی با هم می جنگیدند و هر كدام به آنچه مدعی بودند ایمان داشتند اگر هم همه این طور نبودند، بسیاری این طور بودند؛ ولی در كربلا، حتی یك نفر از لشكریان دشمن نبود كه با روحیه ی مثبت و با انگیزه ی روشن بر اساس ایده ی درست بجنگد! و از این طرف نیز، از امام گرفته تا كوچكترین فرد مبارز، هیچ كدام نبودند كه روحیه ها، انگیزه ها و ایده های خود را روشن نیافته باشند. این نكته ی بسیار دقیقی است كه توجه به آن، رمز امتیاز و عظمت نهضت كربلا را نیك روشن می سازد. مطلب زیر، نكته ی بالا را روشن تر می كند:

چنانكه می دانیم در همه ی جنگ ها، فرمانده جنگ، سربازان خود را تشجیع و تحریص می كند و با ایراد خطابه روحیه ی آنها را برای ورود در صحنه ی پیكار آماده می سازد. و می دانیم كه در جنگ ها، همه ی سربازان خود ساخته نیستند كه بدون خطابه ی جنگ و تهییج فرمانده. بطور خودكار، با شوق و ایمان به عرصه ی جنگ وارد شوند.


و می دانیم كه این همه، بر اثر ناهماهنگ بودن سربازان از نظر ایمان به هدف و ظرفیت و استقامت است. در كلیه جنگ های دینی مذهبی نیز مطلب از همین قرار بوده است.

ولی در نهضت حسینی علیه السلام، افراد، هماهنگ و دارای ایمان كامل به هدف بودند؛ زیرا امام علیه السلام، اعلام كرد كه هر كس می خواهد برود، برود. و پیداست كسانی در این معركه خواهند ماند كه كاملا و با روشن بینی، بدانند برای چه می مانند و برای چه می جنگند. در كدام جنگ، فرمانده، نه تنها تشجیع و تحریص نكرده، بلكه افراد را تصفیه و انتخاب كرده است؟ و در كدام جنگ، سربازان یك طرف، همگی و بلا استثنا دارای روشن بینی و ایمان كامل و اطمینان خاطر بوده و طرف دیگر، همگی و بلا استثنا بی ایمان و مردد و متزلزل بوده اند!... این نكته ی مهم در خود یك نگارش جداگانه است...

نكته ی دیگری كه باید در اینجا یادآور شویم اینست كه: در خطبه ها و رجزها و گفتگوهای امام علیه السلام و خاندان او پیوستگی های خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام مطرح شده و حتی از جد و جده نیز سخن به میان آمده است. محتوای این گفتارها، ممكن است این توهم را پیش آورد؛ كسانی كه تنها به خاطر هدف خویش می جنگند نبایستی از مسایل خانوادگی و شخصی سخن به میان آورند. آیا این، نمونه ای از آمیختگی مبارزه با تعصبات قبیله ای و نژادی و افتخار به حسب و نسب نیست؟

در پاسخ این توهم باید اولا، در نظر داشته باشیم كه دشمن، به دروغ مدعی اسلام و تبعیت از رسول خدا صلی الله علیه و آله است و ثانیا، پیوند صوری ای كه امام و خاندان او با رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام داشتند، به حكم وراثت و تربیت و محیط خانوادگی، آنان را به صورت نمونه های كامل تربیت اسلامی درآورده بود. و ثالثا، امام علی علیه السلام از یك طرف، مدتی در كوفه حكومت داشت و عظمت گذشته او در نظرها بود و از یك طرف تبلیغات مسمومی بر ضد او به وسیله ی دستگاه اموی منتشر


می شد.

امام و خاندان او، با اعلام پیوند خانوادگی و نسبی به پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام، اولا، به مدعیان دروغین اسلامیت تفهیم می كردند كه از نظر نژاد و خاندان، با، رگ و پوست و خون، مسلمان و خدا پرستند و ثانیا، هیبت و عظمت خویش را با مجسم ساختن پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام و هیبت و عظمت او نمودار می ساختند و ثالثا، از حیثیت و شرافت امیرالمؤمنین علیه السلام دفاع می كردند و او را به نیكی می ستودند و ایمان پیوند صوری و معنوی خویش را به آیین مقدسی كه در راه آن می جنگیدند، به خصم اعلام می داشتند و لشكر را مقهور عظمت و هیبت خویش می كردند.

ملاحظه كنید علی بن الحسین علیه السلام در رجز خود چنین می گوید:



انا علی بن الحسین بن علی

نحن و بیت الله اولی بالنبی



تالله لا یحكم فینا ابن الدعی

اضرب بالسیف احامی عن ابی



ضرب غلام هاشمی قرشی

یعنی: من علی بن حسین بن علی علیه السلام هستم. و ما - به خانه ی خدا سوگند - به پیغمبر صلی الله علیه و آله سزاوارتریم. بخدا فرزند زنا در بین ما حكم نكند. شمشیر می زنم و از پدرم حمایت می كنم، همان گونه كه جوان هاشمی و قرشی شمشیر می زند!



و در حمله ی دیگر چنین رجز خواند:



الحرب قدبانت لها الحقایق

و ظهرت من بعدها مصادق



و لله رب العرش لا نفارق

زجموعكم او تغمد البوارق



یعنی: حقایق جنگ پدیدار شد و دلاوران آن نمودار گشتند! به خدا تا شمشیرها در نیام نرود، از جمع شما جدا نشویم!

و عباس بن علی علیه السلام چنین رجز می خواند:



لا أرهب الموت أذ الموت زقا

حتی اواری فی المصالیت اللقا



نفسی لنفس المصطفی الطهر وقی

و لا اخاف طارقا ان طرقا



بل اضرب الهام و أفری المفرقا

انی انا العباس اغدو بالسقا



و لا اخاف الشر عند الملتقی

یعنی: وقتی مرگ آید، من از مرگ نترسم تا در میانه ی مردان پیكار در این چیز اندك




(مرگ) پنهان شوم، جان من نگهدار جان پاك پیامبر باد، هر كه جلو آید از او نترسم و بلكه شمشیر زنم و فرقش جدا سازم، من عباسم كه برای آب آوردن می روم و در هنگام برخورد از هیچ بدی نمی ترسم.

و بار دیگر چنین می خواند:



اقاتل القوم بقلب مهتد

اذب عن سبط النبی احمد



اضربكم بالصارم المهند

حتی تحیدوا عن قتال سیدی



انی انا العباس ذوالتودد

نجل علی المرتضی المؤید



یعنی: من با دلی هدایت یافته با این قوم می جنگم و از فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله جانبداری می كنم. من شما را با شمشیر بران می زنم تا از جنگ كردن با آقای من فرار كنید. من عباس مهربانم [9] ، فرزند علی مرتضایم كه از طرف خدا مؤید بود.

ملاحضه می شود كه روحیه ها، انگیزه ها و ایده های خاندان هاشمی با نژاد و «رگ و ریشه ی» آنها در آمیخته بوده است و هر یك از آنها كه سخن گوید، با دیگری پیوستگی تفكیك ناپذیر دارد.

تا اینجا ما با روحیات متخاصمین به خوبی آشنا شدیم و دانستیم كه در كربلا، چهره هایی روبروی هم قرار گرفتند كه صد در صد و بطور كامل و بی آنكه در هیچ مفهومی از مفاهیم انسانی مشترك باشند، متضاد و متباین یكدیگر بودند، و اینك تجلی عملی این دو روحیه را در صحنه ی پیكار بررسی می كنیم.

جنگ، در ابتدا تن به تن آغاز شد و مبارز طلبان لشكر ابن سعد، یكی پس از دیگری از پای در می آمدند. جنگ، مدتی بدین صورت ادامه یافت و تلفات، یكسره متوجه سپاه ابن سعد بود. وقتی چنین دیدند، یك ستون لشكر به ستون راست اصحاب امام علیه السلام، كه بیش از 32 نفر نبودند حمله ور شد.


این حمله، توسط خود امام و نیزه داران معدود او بشدت دفع شد و تیراندازان امام علیه السلام به تیراندازی پرداختند؛ در این حمله نیز تلفات یكسره متوجه لشكریان ابن سعد بود. در این هنگام، «حر» به سپاهیان ابن سعد حمله برد و آنان را متفرق كرد. وضع چنان غیر عادی شد كه «عمرو بن حجاج» فریاد زد: احمقها! می دانید با چه كسانی می جنگید؟: با شجاعان این شهر! با مردمی كه به استقبال مرگ آمده اند! كسی از شما به میدان ایشان نرود. اینان كمند و شما می توانید سنگبارانشان كنید. و از این پس، از طرف ابن سعد، جنگ تن به تن قدغن شد.

و پس از این، دو حمله ی سخت؛ یكی از راست و دیگری از چپ به فرماندهی «عمرو» و «شمر» به لشكر امام علیه السلام شد. «مسلم بن عسوجه» از طرفداران امام علیه السلام از پای در آمد؛ ولی این حمله نیز بشدت دفع شد. عقب زدن این حمله، حیرت انگیز بود و لذا فرمانده سواره نظام كه گیج شده بود به «عمرو» پیام داد كه مگر نمی بینی ما امروز از این عده كم چه می بینیم؟ در این زمان پانصد تیرانداز، به سپاه امام علیه السلام تیراندازی كردند و در همین احوال، «شمر»، حمله ی دیگری برد و تلفات از طرفین زیاد بود. این جریان از صبح تا ظهر طول كشید...

... بعد از نماز ظهر، حمله ای از طرف سپاهیان ابن سعد نمی شود و این سربازان امام هستند كه به میدان كارزار می روند و لشكریان را تار و مار می كنند. یك عده چندین هزار نفری هستند در برابر حداكثر 50 نفر باقی مانده ی اصحاب امام علیه السلام، چنان وحشت زده بودند كه جرأت قدم گذاشتن به میدان جمگ نداشتند!...

منظره ی نكبت فرار سپاهیان ظلم، ما را به روحیه ی فرسوده و وحشت زده و انگیزه ی سست و ایده ی پست آنان راهنمایی می كند.

تلفات فراوانی كه از ناحیه امام علیه السلام و یاران او، به لشكر جرار «ابن سعد» وارد شد، ملعون ترس و وحشت و فرار و درهم ریختگی اوضاع آنها بود. در یك حمله كه لشكریان فرار می كردند، عده زیادی روی هم می ریختند و زیر دست و پای اسبان لگدمال می شدند.

عامل مهمی كه در پراكنده ساختن لشكریان، نقش مهمی را داشت، رجزهای


رعد آسای امام علیه السلام و یاران و خاندان او؛ و عامل دیگر، قیافه های ملكوتی و آسمانی و چهره های جذاب و نافذ و مؤثر آنان بود.

رجزها، كه حاكی از ایمان و شجاعت و نمودار ایده و هدف و مشتمل بر پیوستگی نزدیك پیكار جویان با رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، مثل رعد، گوششان را پاره می كرد و در مغزشان غلغله ایجاد نمود. سراسر وجودشان را طوفان می گرفت و رشته های دلشان از هم می گسست و حیران و سرگردان به این سو و آن سو می دویدند.

این، بی ایمانی است كه آدم را چنین را چنین بدبخت و بیچاره می كند و الا اگر كسی - ولو به غلط - به كار خود ایمان داشته باشند، هرگز چنین رسوایی و بدبختی بار نخواهد آورد. در اینجا یك نكته است كه تذكر آن مناسب به نظر می رسد و آن، دریافت عامل روحی حمله بردن و هتك حرمت نسبت به زنان و كشتار كودكان است علاوه بر آنكه حاكی از كمال شقاوت و پلیدی ذاتی آنان بود، عكس العملی از شكست آنان در جبهه های جنگ با بزرگان محسوب می شود.

از همه جالبتر و شور انگیزتر، منظره ی حمله یك تنه ی شخصی امام علیه السلام به سیل جمعیت است؛ او آن چنان سپاه را درهم ریخت كه «شمر» فریاد زد: امیر! اگر همه ی مردم به میدان حسین علیه السلام بروند او همه را از میان برمی دارد. چنین رأی دهم كه سواره نظام و نیزه داران و تیراندازان، با هم از هر طرف دور او را بگیریم.

پیشنهاد شمر عملی شد؛ ولی او حلقه محاصره را می شكافت و خود را به خیمه ها می رسانید و می ایستاد و می فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»...

ابن سعد كه وضع را بسیار نامساعد دید، فریاد زد: می دانید با چه كسی می جنگید؟ این فرزند «قتال العرب» است! از هر طرف محاصره اش كنید! كه در حال، چهار هزار تیرانداز، امام علیه السلام را محاصره كردند، و رابطه اش را با حرم بریدند و به سوی حرم حمله بردند. وی فریاد كشید:

«ویلكم یا شیعة آل ابی سفیان ان لم یكن لكم دین و لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فی دنیاكم و ارجعوا الی احسابكم اذ كنتم عربا.»


«وای بر شما ای پیروان دودمان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از بازگشت به خدا نمی ترسید در دنیای خود آزاد باشید. شما كه عربید به حسب و خلق خویش رجوع كنید.»

این گفته ی امام، چنان شور و غلغله ای افكند كه شمر فریاد برآورد: چه می گویی! فرمود: ما با هم می جنگیم و زن ها گناه ندارند تا زنده ام متعرض حرمم نشوید!

پاسخ امام علیه السلام بقدری جانسوز و نافذ بود كه در شمر مؤثر افتاد. وی گفت: بسیار خوب، لشكر! از حرم این مرد دور شوید و دور خودش را بگیرید كه كفو كریمی است...

- تأثیر معجزه آسای كلام امام علیه السلام در دل و جان دشمن سنگدلی چون شمر، ما را به روحیه ها، انگیزه ها و ایده های امام احرار علیه السلام و دشمن او آشنا می كند...

آقای راشد در جملات كوتاه زیر، از این حقیقت پرده برگرفته است:

«در شب عاشورا از خیمه های امام حسین علیه السلام صدای تیغه های شمشیر بود كه صیقل می خورد با زبانهایی كه تلاوت قرآن می كردند و با این كیفیت تمامیت خود را در امر دین و دنیا در زیر این پرده ی نیلفام نمایش می دادند. روز عاشورا نیز كلمات حكمت و غیرت و شجاعت و عزت نفس بود كه از زبان آنها در افق تاریك شرك و نفاق مانند شهاب های آسمانی می درخشید و دست و سر بود كه در راه خدا به هوا پرواز و یا بر زمین پرتاب می شدند، می مردند و زنده تر می شدند، دست و سر می باختند و دارای آسمان و زمین می گشتند، بر چهره ی مرگ لبخند می زدند و از ملایك گوی سبقت می ربودند...» [10] .

پس بدون علت نیست كه پیكار جویان كربلا، تا جهان باقی است. فروزنده و تابناكند؛ زیرا به قول ایشان:

«فضا هر قدر تاریك تر باشد، شعله نور در آن نمایانتر می شود. در ظلمت شب جلوه ی توحید خوب نمودار می گردد و در محیط ستم چهره ی عدالت نیك جلوه می كند.» [11] .


پاسخ آخرین پرسش فصل گذشته [12] از محتوای فصل حاضر به دست آمد: خلاصه ی پاسخ این است كه منشأ عظمت قیام امام علیه السلام، عظمت روحیه، انگیزه و ایده ی او و یاران پاكنهاد اوست؛ هر چند شكل ظاهری قیام نیز، كم نظیر است و استقامت و پایمردی و شكست ناپذیری امام علیه السلام و یاران او، در خور همه گونه تقدیس و ستایش است؛ ولی اینها منحصر به قیام او نیست و در مبارزات مذهبی و غیر مذهبی جهان، نمونه های زیادی از آن می بینیم. تفسیرهای نامأنوس و مرموز، نیز عقده ای نمی گشاید و بلكه بر مشكل می افزاید. دستیابی به عناصر اصیل و الهی قیام امام علیه السلام و توجه به فضایل بزرگ انسانی و برخورداری قیام كربلا از همه ی مظاهر كمال انسانیت، تنها رمز احترام عمیق آزادگان جهان، به این نهضت آزادی بخش انسانی است؛ نهضتی كه با عشق خدا و ابدیت عجین بود و هیچ عامل دیگری از قبیل تعصب و احساسات ناپایداری كه در صحنه های جنگ برافروخته می شود، در آن نقشی نداشت، نهضتی حسینی به حق در میان نهضت های جهان یكتا و بی نظیر است.

این است آنچه كه آدمی را به احترام در برابر امام حسین علیه السلام و سایر رزم آوران نیك نژاد صحنه ی كربلا وا می دارد. و چشم شیفتگان فضیلت و آزادی را فراسوی آن حق طلبان از جان گذشته و با فضیلت می دوزد...



[1] ابوالشهداء، ص 102.

[2] آل عمران / 179.

[3] تذكره سبط، ص 267.

[4] آيه ي 20 سوره ي دخان و آيه ي 27 سوره ي غافر.

[5] مجادله / 19.

[6] الحجر، 91.

[7] فان نهزم فهزامون قدما.

[8] آقاي راشد مي گفت: مصراع هاي رجزهاي امام به ترتيب كوتاهتر مي شود و اين بر اثر خستگي نفس امام در پيكار است كه بتدريج كم و ضعيف مي شده است.

[9] در كربلا همه ي مظاهر انساني تجلي كرد. مهر و وفا در كربلا به سرحد اعلي بود و عباس بن علي (ع) يك نمونه ي كامل مهر برادري بود. داستان آب نياشاميدن او از سر وفا شاهد گويايي بر اين مدعا است كه انقلاب كربلا از تمام عناصر اخلاقي انساني در والاترين درجه، برخوردار بوده است.

[10] سخنراني هاي راشد، ج 5، ص 148.

[11] رك سابق، ج 2، ص 344.

[12] پرسش اين بود كه چرا قيام حسين (ع)، اين چنين مهم جلوه داده شده و درباره ي آن به تبليغات پرداخته اند؟.